آیت الله محمدی در خاطره ای از آیت الله کوهستانی نقل نمودند که در ایام محرم یکی از سالهای تحصیل در کوهستان بهشهر بخاطر اینکه هم حجره ای های من به تبلیغ رفته بودند در اتاق تنها بودم پس از مدتی به خاطر تمام شدن آذوقه دچار گرسنگی شدید شدم چند روز با مقداری نان بسر بردم تا آنکه نان هم تمام شد به ناچار به اندرونی منزل آیت الله کوهستانی رفتم واز همسر ایشان تقاضای مقداری نان کردم همسر ایشان که در واقع مثل مادر برای ما طلبه ها بود وقتی آثار گرسنگی را درچهره ام مشاهده نمودند بلا فاصله مقداری نان وخوراکی برایم آورد .آنشب به تنهایی در حجرهء خود مشغول مطالعه بودم که صدای دلنشین آیت الله کوهستانی را شنیدم که مرا صدا میزد با شتاب بیرون دویدم دیدم ایشان تشریف آورده اند در حالی که در یکی از د ستانش کیسه ای برنج ودر دست دیگرحلبی از روغن داشت. تا مرا دید وسائل را به زمین گذاشت دو زانو بر زمین نشست ومرا در بغل گرفت وشروع کرد به گریه کردن وچند مرتبه این جمله را فرمود :شکایت مرا پیش آقا امام زمان نکن شکایت مرا پیش آقا امام زمان نکن ...
بر گرفته از کتاب بر قله پارسایی نوشته عبدالکریم کوهستانی
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » منتظر قائم ( یکشنبه 86/4/31 :: ساعت 8:0 عصر )